عرضه لوله سیلندری و میله کروم

لوله سیلندری داخل سنگ خورده ومیله های سختکاری شده با پوشش کروم
متال کروم صنعت توجه شما را به پایین ترین قیمت لوله سیلندری و میل کروم و هارد کروم در ایران جلب می کند.

عرضه لوله سیلندری و میله کروم

لوله سیلندری داخل سنگ خورده ومیله های سختکاری شده با پوشش کروم

عرضه لوله سیلندری و میله کروم

عرضه کننده لوله سیلندری و میله کروم با نازلترین قیمت در ایران به دلیل وارد کننده بودن

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصاحبه با مدیرعامل فولاد مبارکه» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰
دنباله نام خانوادگی من آسیایی است که متعلق به سرآسیای کرمان است و تا جایی که اطلاع دارم یک منطقه نظامی است. پدرم از چهار پنج سالگی در یک مغازه کفاشی شاگردی ‌کرد و از طریق همان «شاگردانگی» که می‌گرفت به مخارج خانه کمک می‌کرد. فرزند دوم خانواده ام هستم. و اولین فرزند خواهرم بود و بعد از من یک برادر و یک خواهر دیگر هم دارم که خواهر کوچکم به علت سرطان بعد از ازدواج فوت کرد. من متولد ۲۰ شهریور ۱۳۲۵ در مشهد هستم. پدرم فردی بی‌سواد بود که چندی پیش در سن ۹۶ سالگی در گذشت. پدرم سه ساله بوده که پدرش فوت می‌کند؛ در واقع من پسر کسی هستم که خودش یتیم بوده و از کودکی مجبور بوده همراه مادرش کار کند تا اموراتشان بگذرد.ما جزو فقیرزاده‌های مشهد بودیم. پدرم همیشه فکر می‌کرد چون انگلیسی یاد می‌گیرم عاقبت خوبی نخواهم داشت و برادرم که کاسب شد، نسبت به من محبوبیت بیشتری نزد پدرم داشت و هیچ‌گاه پدرم نتوانست قبول کند که می‌شود درس خواند و مسلمان هم بود. روزهای دانشکده و پیوستن به سازمان مجاهدیندر سال ۱۳۴۴ که دیپلم گرفتم به تهران آمدم و چون رشته‌ام هنرستانی بود در هنرسرای عالی (دانشگاه علم و صنعت کنونی) امتحان دادم که معلم‌ برای هنرستان تربیت می‌کردند. آن سال برای اولین بار دانشگاه پلی‌تکنیک از هنرستانی‌ها در کنار رشته‌های ریاضی دانشجو می‌پذیرفت و من آنجا هم امتحان دادم. بیست نفر بودیم که در رشته‌های برق، نساجی و مکانیک قبول شدیم. یک سال در انستیتو مکانیک دانشگاه پلی‌‌تکنیک کارهای عملی انجام می‌دادم. شروع کار در ذوب آهنلیسانس که گرفتم در سال ۱۳۵۰ به ذوب آهن رفتم. براساس گفته آقای بازرگان دوره سربازی را از سال ۵۰ تا ۵۲، در این شرکت گذراندم. دو سال دیگر هم در این شرکت کار کردم.مدیرعامل ذوب آهن در آن زمان آقای دکتر شیبانی بود. بعد از انقلاب اتفاقی برایم افتاد که ذهنیتم را تغییر داد. سال ۶۲ پسرم مریض شد اما به علت کار سنگینی که در فولاد مبارکه داشتم همسرم که اکثر مواقع من را نمی‌دید پسرم را به دکتر برد و برای دکتر از اوضاع من و دوری‌ام تعریف کرد. دکتر وقتی نام من را شنیده بود با من تماس گرفت و گفت: «می‌خواهم به تو نصیحتی بکنم. گفت من اولا یهودی و پزشک خانوادگی آقای شیبانی هستم. همسر تو همان حرف‌های همسر دکتر شیبانی را می‌زند. فهمیدم تو هم احمقی، مثل شیبانی هستی (شیبانی‌ها دو برادر بودند؛ امیرعلی شیبانی مدیرعامل شرکت سهامی ذوب ‌آهن و دیگری حمید شیبانی مدیرعامل ذوب ‌آهن اصفهان بود). شیبانی برای اینکه از تمام وقایع ذوب آهن اطلاع داشته باشد گوشی تلفن را زیر سرش می‌گذاشته چون همسرش به تلفن‌های گاه و بیگاه اعتراض می‌کرد. تو هم همین کار را با همسرت می‌کنی.»تا آن روز فکر می‌‌کردم آقایان شیبانی مدام به دنبال خوشگذرانی هستند. بعد از این گفته های پزشک یهودی فهمیدم ذوب آهن محصول کار آنهاست و ذهنم به این سمت رفت که حتی اگر نمادی برای نشان دادن کار به وجود بیاید نشانه زحمت کشیدن است و باید بدانیم وقتی عظمتی دیده می‌شود به هر حال نشان‌دهنده زحمت و کار است. انتصاب به عنوان مجری فولاد مبارکهآقای محلوجی که استاندار لرستان شد از من دعوت کرد به آنجا بروم. رفاقتی قدیمی با او داشتم. در ۲۹ شهریور ۵۹ به لرستان رفتم. به اصرار او یکسال مدیر عامل سیمان درود بودم و با رفتنش از استانداری لرستان مرا هم اخراج کردند که ماجرای آن مفصل است. اما چون می خواهم داستان فولاد مبارکه را بگویم از آن می گذرم.آقای محلوجی بعد از جریان سیمان لرستان قائم مقام وزارت معادن و فلزات شده بود. بعد از انقلاب سه سازمان فولادی داشتیم که یکی متعلق به برادران رضایی‌ها در اهواز و خصوصی بود و یکی صنایع فولاد و یکی هم سهامی ذوب ‌آهن.بعد از انقلاب این سه سازمان را با هم ادغام کردند و شرکت ملی فولاد تاسیس شد. آن زمان آقای موسویانی وزیر معادن و فلزات بود مدیرعاملی شرکت ملی فولاد را بر عهده آقای صالحی فروز گذاشت. زمانی که من طرحم را در ذوب آهن می‌گذراندم او مدیر شیفت برق و من مدیر شیفت نیرو حرارت بودم . در حسین‌آباد اصفهان مرکز فعالیت‌هایمان زیر نظر آیت‌الله طاهری بود و از طریق ایشان با آیت‌الله طاهری آشنا شدم. شخصی به نام موحدیان از افراد فولاد مبارکه شهید شده بود و به دنبال فردی برای فولاد می‌گشتند که آقای محلوجی من را معرفی کرده بود. در سن ۳۵ سالگی مجری فولاد مبارکه شدم. تاریخ حکمم ۱۶/۹/۶۰ است. اگر در پرونده من در شرکت ملی فولاد برگی پیدا شود که سابقه من را نشان دهد فقط همین برگه است و هیچ مدرک دیگری در این شرکت ندارم.یعنی من را به این صورت وارد فولاد کردند نه اینکه بخواهند مصاحبه کنند و حقوق تعیین کنند. البته چند وقت دیگر وزیر به من حکم داد. من هیچ‌گاه از شرکت ملی فولاد حقوق نگرفتم یعنی در دو سال اولی که کار کردم آنقدر بی‌پرونده بودم که هیچ‌کس به این فکر نیفتاد این فردی که در این شرکت کار می‌کند حقوقش باید چطور باشد.بعد از اینکه آقای موسویان از وزارت معاون و فلزات رفت و وزارت عوض شد و مرحوم نیلی جانشین ایشان و توسط افرادی متوجه شد که من نه حکمی از وزارتخانه دارم، نه پرونده‌ای و نه حقوقی دریافت می‌کنم. در نهایت برای من پرونده تشکیل دادند و به عنوان کارمند روزمزد موقت برایم حقوق تعیین کردند. در آن دو سال هم از پس‌اندازم استفاده کردم. الان هم اگر نگاه کنید می‌بینید سوابقم ناشناخته است و با ۲۸ سال سابقه کار توانسته‌ام بازنشسته شوم. به هر حال من مجری طرح فولاد مبارکه شدم در حالی که از اصول کار چیزی نمی‌دانستم. متوجه شدم ماجرای فولاد مبارکه سابقه تاریخی‌ای دارد که بدون دانستن آن سابقه باید از ورود به آن بپرهیزیم. فهمیدم که در حال وارد شدن به یک جاده کور هستیم و برای اینکه بتوانیم در آن وارد شویم باید این جاده را شناسایی کنیم تا بتوانیم مدیریت کنیم. ابتدا قرار بود در زمان شاه این ما جزو فقیرزاده‌های مشهد بودیم. پدرم همیشه فکر می‌کرد چون انگلیسی یاد می‌گیرم عاقبت خوبی نخواهم داشت و برادرم که کاسب شد، نسبت به من محبوبیت بیشتری نزد پدرم داشت و هیچ‌گاه پدرم نتوانست قبول کند که می‌شود درس خواند و مسلمان هم بود.کارخانه در بندرعباس ایجاد شود. زمینش هم شناسایی شده و قرار داد اسکله صدهزارتنی مواد اولیه را با شرکت‌های کره‌ای بستند و چون مقاومت زمین ۸/۰ بود برای تقویت زمین پایه‌های بتنی ‌ایجاد کردند که زمین تثبیت شود.انقلاب که شد شورای اقتصاد تحت تاثیر گزارش‌هایی که بعدها مشخص بود توسط توده‌ای‌ها تهیه شده است تصمیم گرفت پروژه را از بندرعباس به اصفهان منتقل کند. آقای محمدرضا نعمت‌زاده هنوز هم وقتی من را می‌‌بیند می‌پرسد ما اشتباه کردیم پروژه را از بندرعباس به اصفهان منتقل کردیم؟! در طراحی صنعتی شرایط آب‌وهوایی و مقاومت زمین و مسائل دیگر سنجیده می‌شود، و این انتقال در صورتی انجام شد که اصفهان و بندرعباس از این نظر خیلی با هم تفاوت داشتند.شورای اقتصاد بدون این ملاحظات تصمیم به جابه‌جایی گرفت، ولی تا سال ۶۰ که من وارد کار شدم جز اعتراض هیچ اتفاقی در این زمینه نیفتاده بود. پس از ابلاغ حکم تصمیم گرفتم سریع از تهران خارج شوم و بنابراین به اصفهان رفتم که کار را شروع کنم. خانواده‌ام هم در مشهد بودند. وزیر با اصرار من قبول کردند که همراه من به اصفهان بیایند و در آنجا من را معرفی کنند. مدام می‌گفتند آنجا امکانات نداریم که شما بمانید ولی من اصرار می‌کردم که باید در همین جا مستقر شوم. در کارخانه هم خبری نبود و فقط انبار تجهیزات را اداره می‌کردند و تنها کارهای مقدماتی انجام می‌دادند. ما دفتری در جنوا داشتیم و ایتالیایی‌ها با ما قراردادی بسته بودند که کارخانه را طراحی کنند و نقشه‌ها را به تایید طرف ایرانی برسانند.بعد هر دو طرف با هم سه سازنده برای هر کدام از قسمت‌ها پیدا کنند و به تایید ما برسانند و قرارداد بسته شود . قیمت قرارداد را هم به تایید طرف ایرانی برسانند و علاوه بر نظارت بر ساخت تجهیزات، آنها را تا مرحله ورود به کشتی تحویل ‌دهند.از اینجا به بعد مسوولیت با ایران بود و در ایران دوباره تجهیزات کارخانه را طرف ایتالیایی تحویل می‌گرفت و بر مراحل کار نظارت می‌کردند و به پرسنل آموزش می‌دادند. با کمک کارشناسانی که تربیت می‌شدند کارخانه راه‌اندازی می‌شد. این فلسفه اصل قرارداد بود اما در عمل اصلاحاتی انجام شده بود. اول برای اینکه تاییدیه‌ها را بگیرند در جنوا دفتری تاسیس کرده بودند و یک عده کارشناس مشترک بین ما و ایتالیا در دفتر مستقر بودند ولی به جای اینکه نقشه‌ها را از طرف ما تایید کنند عملا مهر در دست طرف ایتالیایی بود و خودشان پای قراردادها را مهر می‌کردند. اولین قدمی که برداشتم این بود که تصمیم گرفتم کار اجرایی را شروع کنم و آنها را درگیر کار کنم (البته این تصمیم را تنها چند روز بعد از گرفتن حکم انجام دادم). از گروه مهندسان پرسیدم کجا از همه جا آماده‌تر است که کلنگ کار زده شود؟ گفتند سالنی که بعد از اینکه ورق تولید شد برای صافکاری از آنجا استفاده می‌شود. خواستم نقشه سالن این کارخانه را روی زمین پیاده کنیم. مهندسان به من گفتند حدود ۲۰ روز طول می‌کشد که آماده شویم.اوایل بهمن ماه بود و از من تقاضای جلسه کردند و گفتند ما بررسی کردیم و متوجه شدیم این کار مشکل دارد و شدنی نیست. علت را که پرسیدم گفتند ما در نقشه محاسبه قوس زمین را که در هر کیلومتر دو سانت فاصله دارد انجام نداده‌‌ایم و نقشه‌بردار این کار را هم نداریم. موفق شدم این کلنگ بالاخره به زمین زده شود. افرادی که در این پروژه وارد شده بودند عادت داشتند کارهای کوچک انجام دهند و در مخیله‌شان نمی‌گنجید که قرار است یک پروژه عظیم را انجام دهند. وادارشان کردم وسیع‌تر فکر کنند. شاید خودم هم نمی‌دانستم فولاد مبارکه چیست و قرار است چه کاری انجام شود.دو سال اولمن در سال‌های ۶۱ و ۶۲ روی یکپارچگی کار کردم. اولین کار من این بود که سیاسی بودن را در فولاد مبارکه از بین ببرم. افکار سیاسی‌ای بود که تحت تاثیر برداشت غلط از انقلاب به وجود آمده بود. ما در آنجا سه انجمن اسلامی داشتیم.در آن زمان این طور بود که در تعاونی‌ها، گروه‌های همگرا بتوانند کنار هم جمع شوند؛ همه اعضای یک گروه بودند.(منظورشان این بود که فولادمبارکه به پیمانکاران واگذار نشود و به تعاونیها واگذار شود) من باید این فضا را تلطیف می‌کردم و ریسمانی را در فولاد مبارکه محور قرار می‌دادم که همه به آن چنگ بزنند. اگر شما امروز می‌بینید فولاد مبارکه متفاوت است به این دلیل است که تمام اجزای سازنده آن به ساختن فولاد مبارکه چنگ زدند، نه اینکه مثل یک کارمند معمولی وظایف روزمره را انجام داده باشند. از جانب تکنوکرات‌ها و توده‌ای‌ها ضربه‌ای به من وارد نشد چون در برابرم خیلی ضعیف بودند اما سایرین خیلی در برابر من مقاومت می‌‌کردند.در آخر هم همین افراد پرونده‌ای برای من درست کردند و نزد رهبری فرستادند. در خاطرات آقای ناطق هم هست که پرونده را بازرسی کرده‌اند و نوشته‌اند از من قدردانی شود.(این گفته شفاهی حجت الاسلام ناطق رئیس بازرسی رهبری به بنده بود ولی ایشان در خاطرات خود هم نوشته‌اند که پرونده‌های رهبری همه افرادی بودند که مشکل داشتند بجز سه نفر محمد حسن عرفانیان، محمدرضا نعمت زاده و احمد ناطق نوری.آیت‌الله طاهری معتقد بود من وابسته به حزب جمهوری هستم و انتقاد می‌کرد تو چرا افراد موردنظر ما را استخدام نمی‌کنی؟ به ایشان گفتم الان در فولاد مبارکه هفت هزار نفر کار می‌کنند اگر من بخواهم یک ساعت سخنرانی کنم و نیمی از این افراد موافق و نیمی دیگر مخالف من باشند و بخواهند نظر خودشان را بگویند هفت هزار ساعت وقت ما تلف می‌شود. من می‌خواهم یک فضای کاری به وجود بیاورم، نمی‌خواهم جبهه مخالف کسی ایجاد کنم. بعدها هم برایشان ثابت شد که من به تخصص و مسلمان بودن افراد دقت می‌کنم. این یک نگاه بود که ما در آرام‌سازی انجام دادیم. در سفری که به دفتر جنوا داشتم تیمی را که تازه استخدام کرده بودم همراه خودم بردم (آقای صادقی، مهندس قریشی که مدیر فروش‌مان بود و چند نفر از پرسنل قدیمی مثل آقای مهندس حسینیان). مدیریت دفتر جنوا را به دست همین پرسنل سپردم ولی در کار کارشناسی دفتر از شرکت ایریتک کمک گرفتیم. یعنی یک مدیریت جوان تربیت‌شده در بالا بودند و بدنه کارشناسی از ایریتک یا از پرسنل باتجربه خود مجتمع بود.در آنجا صحبت کردم و گفتم اول می‌خواهیم اینجا به گونه‌ای بر تجهیزات نظارت کنیم که مطمئن شویم از این کارخانه ورق بیرون می‌آید. ما آنجا ۳۲ کارخانه خریده‌ بودیم و اگر یکی از آنها راه نمی‌افتاد فولاد مبارکه نداشتیم. مهم این بود که ما مطمئن شویم اگر این ۳۲ کارخانه کارشان را درست انجام دهند به نتیجه می‌رسیم. نکته دوم این بود که باید به کیفیت کار توجه کنیم. نکته سوم این بود که این کارخانه اولین و آخرین کارخانه‌ای باشد که می‌خریم، یعنی بحث انتقال تکنولوژی را هم سامان بدهیم. 
  • فرهاد ولی زاده